loading...

هفتاد و دو سال متوالی بیدار ماند؛

بی خویشتن از آتش پاره ای که هر صبح بیدار می شد،

بازدید : 213
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 8:40

اون سال که ما تا مرحله‌ی کشوری المپیاد رفته بودیم و قرار بود که سه روزی رو توی خوابگاه شهید بهشتی مستقر بشیم، اتفاقات خنده دار زیادی افتاد. پسرای حلی توی این المپیاد بالا نیومده بودن، یا شایدم اومده بودن من یادم نیست. تا جایی که یادمه توی اون سه روز زندگی کردن با دختران پسران مثلا "نخبه"‌ی سرزمینم، با عجیب ترین حماقت‌ها برخوردم. اولیش یه موردی بود به نام گچ پزان. این سرگروه بچه‌های تیزهوشان مشهد بود. این بشر به قدری چشم چران بود که من حتی وقتی داشتم می‌رفتم اون جایزه‌ی تباه رو در اون سالن تباه تر در میان جمعیتی تباه تر تر بگیرم، بین انبوه جمعیت نشسته توی سالن چشم‌های گچ پزان رو، روی خودگ احساس می‌کردم. از تفریحاتشم لاس زدن با دختران "نخبه"‌ی سرزمینش در تایم‌های استراحت بین کلاسا بود. به ویژه دختران ساکن کرج که فکر کنم یکیشون رو هم تور کرد در آخر.

من تورو بیشتر از خودم دوستت دارم
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی