خب عزیزم، تنهاییای که برای خودم ساختم، داره عمیق تر میشه. نمیدونم چجوری باید توضیح بدم. اصلا باید توضیح بدم؟ ساختار گفت و گو کردنم تغییر کرده. قبلا هیچ چیز رو نمیگفتم، و از درون متلاشی میشدم. الان حرفهایی هست که بزنم، اما از روی سطح برشون میدارم و روی سطح طرف مقابل هم میذارم. فقط در حدی که آداب گفت و گو کردن رعایت شه و اون فرد از حرف زدن با من پشیمون نشه یا اذیت نشه. نمیدونم این چیزا رو برای چی دارم میگم. یکم خسته ام. بیشتر از یکم. دیروز سه ساعت پیاده روی کردم. رفتم از کیوسکی سر میدون چهارتا نخ سیگار گرفتم، بعدش رفتم ته خیابون درختی و سیگار کشیدم. سیگار کشیدم و بغض کردم. اینا خیالاته کوبین عزیز من. مثل تو. که حالا داری میری و من دوباره تنها تر از همیشه میشم. رفتن تو، طبیعیه. من به قدری عوض شدم، که تو دیگه توی خیالاتم جا نمیشی. من به قدری خسته ام که دیگه نمیتونم و حوصلهی اهمیت دادن به کوبین خیالاتم رو ندارم.
من وقتی کت نوار میاد توی میراکلس بازدید : 375
سه شنبه 12 آبان 1399 زمان : 8:39